لبخندزدبه ساعت روی جلیقه اش
فرقی نداشت ساعت وروزودقیقه اش
مو شانه کرد ریش تراشید عطر زد
این بار هیچ حرف ندارد سلیقه اش
بر صندلی نشست کبریت زد به پیپ
دستی کشید روی تفنگ عتیقه اش
همراه این پدر چقدر قوچ و میش کشت
خود را ولی نه_ مثل زن بد سلیقه اش
در لوله تفنگ گلوله گذاشت و گفت
آدم چه فرق می کند قلب و شقیقه اش
بعد گمپ !! گل مخملی شکفت
بر دگمه های تنبل روی جلیقه اش